استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{❸➊}
هیو:مشتاق دیدار آقای جاناتان اوه نه نه نه بهتره بگم آقای پارک جیمین..
افراد هیونجین اونا رو محاصره کرده بودن ..
هیو:بهههههه جناب کیم حالتون چطوره؟فرانسه خوش گذشت؟
جین:به تو ربطی نداره.. برای چی اومدی اینجا؟
هیو:اومممم فک کن یه حساب شخصی داشتم .. البته با این اوضاع حساب شخصی نمیشه میشه حساب ف
عمومی
با این حرفش زد زیر خنده ..
کوک:همین الان از اینجا گم میشی میری یا خودم با دستای خودم میکشمت
هیو:هع به همین خیال باش ، فک کنم یه جوجه کوچولو از دستم فرار کرده بود اومدم اونو ببرم
شوگا با این حرف هیونجین دست جینهو رو گرفت و برد پشتش
هیو:اُع اُع اُع نشد دیگه جینهو خانم با پای خودت نیای ادمای بیگناهی کشته میشن
جینهو:/
با حرفی که هیونجین زد ترس به دلم افتاد نکنه بخاطر من جون ادمای دیگه هم به خطر بیوفته؟
تصمیم گرفتم برم پیشش تا بیشتر از این پیش نرفته ، پس خواستم برم جلو که..
شوگا:تو جایی نمیری
جینهو: و..ولی
شوگا:گفتم که همینجا میمونی ..
هیو:بهتره بزاری بیاد ..
جین:دیگه با اونا کاری نداشته باش من طرف حساب توم
هیو:ولی بچمون چیکار کنم؟
جینهو نمیدونست که هیونجین از این قضیه خبر داره
با این حرفش چشماشو بست ...
هیو:خوب دیگه وقتم دیگه داره زیادی تلف میشه اگه نیای خودم دست به کار میشم
اما هیچ کدوم حرکتی نکردند
جین:بهتره بریم یه جای خلوت اینجا ک ...
هیو: من تا جینهو رو نبرم جایی نمیرم
شوگا:گفتم منم اجازه چنین کاری رو به تو نمیدم ..
هیونجین به بادیگاردا اشاره کرد و اونا رفتن سمت جینهو ..
اما شوگا و کوک و جیمین با اونا دردگیر شدن
شوگا:هیونگ جینهو رو از اینجا ببر...
جین:ولی من باید ..
شوگا:لطفا ببرش *داد *
مردم داشتنواونارو نگاه میکردند و با هم پچ پچ میکردن ،بالاخره یکی از تماشاچیان زنگ زد به پلیس...
افراد هیونجین اونا رو محاصره کرده بودن ..
هیو:بهههههه جناب کیم حالتون چطوره؟فرانسه خوش گذشت؟
جین:به تو ربطی نداره.. برای چی اومدی اینجا؟
هیو:اومممم فک کن یه حساب شخصی داشتم .. البته با این اوضاع حساب شخصی نمیشه میشه حساب ف
عمومی
با این حرفش زد زیر خنده ..
کوک:همین الان از اینجا گم میشی میری یا خودم با دستای خودم میکشمت
هیو:هع به همین خیال باش ، فک کنم یه جوجه کوچولو از دستم فرار کرده بود اومدم اونو ببرم
شوگا با این حرف هیونجین دست جینهو رو گرفت و برد پشتش
هیو:اُع اُع اُع نشد دیگه جینهو خانم با پای خودت نیای ادمای بیگناهی کشته میشن
جینهو:/
با حرفی که هیونجین زد ترس به دلم افتاد نکنه بخاطر من جون ادمای دیگه هم به خطر بیوفته؟
تصمیم گرفتم برم پیشش تا بیشتر از این پیش نرفته ، پس خواستم برم جلو که..
شوگا:تو جایی نمیری
جینهو: و..ولی
شوگا:گفتم که همینجا میمونی ..
هیو:بهتره بزاری بیاد ..
جین:دیگه با اونا کاری نداشته باش من طرف حساب توم
هیو:ولی بچمون چیکار کنم؟
جینهو نمیدونست که هیونجین از این قضیه خبر داره
با این حرفش چشماشو بست ...
هیو:خوب دیگه وقتم دیگه داره زیادی تلف میشه اگه نیای خودم دست به کار میشم
اما هیچ کدوم حرکتی نکردند
جین:بهتره بریم یه جای خلوت اینجا ک ...
هیو: من تا جینهو رو نبرم جایی نمیرم
شوگا:گفتم منم اجازه چنین کاری رو به تو نمیدم ..
هیونجین به بادیگاردا اشاره کرد و اونا رفتن سمت جینهو ..
اما شوگا و کوک و جیمین با اونا دردگیر شدن
شوگا:هیونگ جینهو رو از اینجا ببر...
جین:ولی من باید ..
شوگا:لطفا ببرش *داد *
مردم داشتنواونارو نگاه میکردند و با هم پچ پچ میکردن ،بالاخره یکی از تماشاچیان زنگ زد به پلیس...
۳۱.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.